لعنت به جاده ها

جاده ی ایذه به چهار محال و بختیاری، آن سالها در حال ساخت بود. راهی بود که
پیش تر از ان مالرو بود و به همت ادارات ذیربط، داشت آرام آرام به جاده تبدیل می
شد. هنوز راه سازان داشتند به همت دینامیت راهی برای عبور در دل کوه می جستند تا
قطعات مختلف را به هم متصل کنند. تنها اتومبیلهایی مجال عبور از آن راه را می یافتند که شاسی یی بلند داشتند. جاده
یی بود باریک و پراز پیچ هایی که برای عبور از آن می باید ایست کامل می کردید و
شاید در هفته یکی دو اتوبوس از ایذه به سمت شهر کرد و بالعکس در رفت و آمد بودند.
حالا پس از 24 سال از آن حادثه ی دلخراش این بار خبر می رسد درهمان جاده، همان
حوالی، این بار اتوبوسی با سرنشینانی که همگی دانش آموز بودند، به دره می رود. اصلا مهم نیست که مقصد کجا بوده
و از کدام مبدا حرکت کرده بودند، مهم نیست که به اجبار رفته بودند و یا از سر عشقی
که داشتند، حتی مهم نیست که در سر سودای ستاندن نمره داشتند و یا می خواستند سفری
آموزشی- تفریحی را تجربه کنند. آنچه در این حادثه تامل برانگیز است، اینکه به سان
دیگر مقوله های اجتماعی مان هر کدام از مسئولین، حادثه را به دیگری نسبت دادند. جاده،
راننده، پیچ خطرناک، مه غلیظ، شیب تند و...
همه مقصر بودند؛ الا مقصران واقعی که صدایی
از آنها در نیامد. کسی از حال مادران داغدار، پدران عزادار و خانواده هایی که هر
یک عزیزی را به سینه ی خاک سپردند سراغی نگرفت.
حادثه و جاده دو یار دیرین اند؛ اما تکرار بعضی از حوادث جز جریحه شدن روان عمومی
جامعه نتیجه ی دیگری در برنخواهد داشت. دست نوازشی ، طلب پوزشی و تقاضایی بخششی می
توانست اندکی از بار اندوه خانواده های داغدار بکاهد.
غم انگیزودردناک بخصوص بی توجهی مسئولین !
پاسخحذف