۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

برای خواهرانم در کوبانی


برای خواهرانم در کوبانی

لعنت به تو...

افشین معشوری

انگشتهایم که روی کیبورد می نشینند؛ یادشان می رود که می خواستند بنویسند که «تیم ملی فوتبال ایران» راهی پرتغال شد تا اردوی آمادگی پیش از جام ملت های آسیا را برگزار کنند، چون کمی آن سوتر از مرزهای ما، زنان، مردان و کودکانی در معرض شدیدترین و ناجوانمردانه ترین حملات وحوشی هستند که پیدا نیست تاکنون سر در کدام آخور داشته اند و امروز سر برآورده اند و روز به روز بر میزان جنایات شان افزوده می شود،  افسوس که از نهادهای حقوق بشری و ائتلافی که بر علیه نیروی مهاجم  تشکیل شده نیز تا کنون کاری برنیامده و هر لحظه خبرهای تازه یی از شقاوت این جانیان به گوش می رسد.

کوبانی، نامی که تا همین چندی پیش کمتر کسی شنیده بود؛ امروز در حالی مور توجه جهانیان قرار گرفته است که در تقسیمات جغرافیایی شهری مرزی از سوریه به شمار می رود؛ اما به دلیل جنگ فرسایشی داخلی در سوریه آن چنان که باید جدی گرفته نشد و این در حالی است که دولت همسایه(ترکیه) نیز علی رغم اعزام نیرو به منطقه تنها پشت سیم خاردارها نظاره گر ماند و دخالت در آن را منوط به صدمه دیدن نیروهایی که در آرامگاه جد بزرگ سلاطین عثمانی(در خاک سوریه) دارد، اعلام کرد.

تاسف برانگیز این که این شهر مرزی (که در سرشماری سال ۲۰۰۶ سرشماری ۵۲۱۱۵ نفر جمعیت داشته است) دارد کوچه به کوچه و خانه به خانه می جنگد و جز به قوت بازوی خود نیز متکی نیست. چه می توان گفت؟ چه می توان نوشت؟ چه می توان کرد تا باری از دوش دختران نوجوانی برداشت، که گاهی سلاح های دست شان ارتفاعی بلندتر از قدشان دارد و با این حال در برابر مهاجم سر خم نکرده اند؟ چه می توان برای شهری کرد که روزگاری عین العرب(چشم عرب) نام داشت و دارد لحظه به لحظه با خاک یکسان می شود؟

زندگانی حرام شان باد، آنان که خواب بر چشمان انسانیت حرام کرده اند. حرام شان باد آنان که جنایات را علیه زنان، کودکان و مردان کوبانی و ... می بینند و می توانند کاری کنند و آسوده آرمیده اند. حرام شان باد که کاری کرده اند تا آسیمه سر از خواب برخیزم و بنویسم: «می لرزم،/ با تکانی خفیف/خیره به سقف سفید اتاق / به شهری می اندیشم/که بی خوابم کرد./ لعنت به تو!/می خواهد اول و آخر نامت/ طا و نون باشد/ یا دال و شین/ وقتی مغز درون محفظه یی/ به حجم فندق/ منجمد می شود/ گریزی نیست./ کودکانی آواره،/ مادرانی عزادار/ و جهانی منگ می شود./ لعنت به تو!/ حقوق بشر؛/ چیزی است شبیه «پشمک حاج عبدالله»/ خوش خوراک و زود گذر/ و مدعیان/ جمله می فروشند و نفت می خرند...»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دوست و خواننده ی گرامی: نیازی به داشتن اشتراک نیست، چنانچه می خواهید "کامنت" بگذارید روی نام وآدرس اینترنتی کلیک کنید و کاستیهای مرا گوشزد کنید لطفا....