چالش رفقای کتاب خوان و نوستالژی
کتاب «فارسی اول دبستان» به من خواندن و نوشتن آموخت تا
وقتی می خواهم به خانه ی اقوام زنگ بزنم «کتابچه ی تلفن» را بردارم و مثلا به پسر
عمویم بگویم: تو این هفته «کیهان بچه ها» خریدی؟ و او هم بگوید نه بیا با هم
برویم، بخریم. اگر چه خواهر بزرگم توی آن سال ها –صمد خوان- قهاری بود و
«کوراغلو و کچل حمزه» «کچل کفتر باز» «الدوز و کلاغ ها» و....می خواند و ما کمتر
کتابی از بهرنگی فقید را نشنیده بودیم. «حسنک کجایی» که دیگر معرکه بود!....هر کی
خورشیدو می خواد....پاشه دنبالم بیاد! القصه از کیهان بچه ها به «بهلولِ دانا» و
پس از آن به «مردی که موش شد» و دیگر کتاب های عزیز نسین(ترجمه ی رضا همراه)
رسیدیم. نوجوانی ام به«آیین دوست یابی» دیل کارنگی گذشت؛ اما هرگز آیین های دیگر
دیل کارنگی را که از مدیریت و اقتصاد می گفت؛ هضم نکردم. کتاب بعدی ظاهرا «آیین
نامه ی راهنمایی و رانندگی» بود که پیش از 18 سالگی خواندم و در دی ماه 66
گواهینامه دار شدم. بعد ها توی سربازی یادم آمد که در حول و حوش همین 18 سالگی
«راهیان شعر امروز» را (2 جلد) بی خود و بی جهت ورق می زدم و با شاعرانی مانند محمدزهری،
حیدر رقابی(هاله)، فروغ، شاملو، اخوان، آتشی و...کلنجار می رفتم، افسوس هر چه
خواندم هیچ در این کله ی پوک ام نرفت که نرفت و بعدها به اشاره ی خواهر بزرگم تاریخ
ورق می زدم و انقلاب فرانسه را زیر و رو می کردم«سرنوشت شوم یک امپراتور» «خداوند
الموت»، «خواجه تاجدار» و حتی «ژوزفین» و «دزیره»، آخ که چقدر کتاب نخوانده داشتم
و دارم؟! همان طور که در سال های بی کتابی و سانسور «دیوان حافظ» به دلیل آن که
لسان الغیب بر سینه ی نامحرم زده بود در اشعارش، کتاب های کاهیِ جیبی مثل«گل آقا
لچه گورابی» نوشته ی نویسنده یی به نام جامعی و « فصل نان» علی اشرف درویشیان را
در دست گرفتم، اگر چه بعدها «سال های ابری» درویشیان همه ی آنچه او نوشته بود را
گرد هم آورد و یک جا به دوستداران اش رساند. بعدها مسعود بهنود بود و «از سید ضیا
تا بختیار» اگر چه « این سه زن» را آن چنان خواندم که مدت ها به ان سه زن و سرنوشت
شان فکر می کردم.
در همین سال ها بود که نتوانستم«دیوان ایرج میرزا» را از
یاد ببرم و منظومه زهره و منوچهر را، همان طور که «کلیات عارف قزوینی» و اشعاری که
در وصف کلنل پسیان نوشته بود. آخ که «چقدر زود دیر می شود» و وقتی قیصر را می
شناسی که دیگر دیر شده بود، همان طور که فرصت نبود تا همه ی شعر های سیمین بهبهانی
را بخوانی، اگر چه شاید جرقه شعر خوانی ات«ژاله» اثر ماندگار سیمین بانو باشد.
انگار نباید پنهان
کرد «کیمیاگر» کوئیلو را، همچنان که نمی توان افشا کرد بعضی های دیگر را، حالا در
میان سالی فکر می کنم این لب تاب بدجوری دارد دست پای «من و ما» را می بندد که
«دیوان شمس» ، «سعدی» ، «نیما» ، «مثنوی
معنوی» و خیلی های دیگر را گوشه ی کتابخانه نمی بینیم و هر دم سرکی می کشیم تا
بدانیم کدام دوست مان در کجای کره ی خاکی سیب زمینی را ته دیگ کدام گونه ی غذایی کرده
و ما نیز طبخ اغذیه ی تازه یی را بیاموزیم، اگر چه در همین برهوت هم چند اثر از
براد کسلر با ترجمه ی شمیم هدایتی خوانده
ام که آخرین شان همین دیروز بود و نام اش کریسمس هیزم شکن.....
پی نوشت یک:کتاب هایی که نام برده شد لبته همه ی آن هایی
نیست که تاثیر گذار بوده اند؛ اما فکر می کنم هر کدام در زمان خود تاثیرات مستقیمی
داشته اند.
پی نوشت دو: جمهور، سینوهه، رامسس پسر خورشید، شب های
پیشاور، کوری، بینایی، خاطرات بسیاری از سیاستمداران و مذهبی ها، زندانیان سیاسی
پیش از انقلاب و خیلی های دیگر که ذکر نام آن ها به نظر نه تنها ضروری نیست که....
:v
پی نوشت سه: حتی «تاج های زنانه» خسرو معتضد هم..... J
پی نوشت چهار: یعنی باید من هم این چرخه ی دعوت رو ادامه
بدم؟! J